destroyed imaginations
sometimes somethings doesn't turn out as I imagined
sometimes somethings doesn't turn out as I imagined
امروز سیزدهم می، روز جهانی فالون دافا و همچنین تولد استاده. دوست دارم یه سری از اتفاقاتی که تو این مسیر برام افتاده رو بنویسم اما فکر میکنم تجلی این هشت ماه تزکیه ام دقیقا همین امشب و مصادف با 13 می بود. امشب یه اتفاقی که همیشه ازش میترسیدم افتاد. به چیزی که میخواستم نرسیدم و انتظار و ذهنیتی که داشتم اتفاق نیوفتاد. همیشه فکر میکردم اگر این اتفاق بیوفته قطعا کلی بهم میریزم و ممکنه تصمیمات هیجانی بگیرم اما امشب که این اتفاق افتاد اصلا اون حالی که فکر میکردم رو نداشتم. نمیگم کلا واسم ناخوشایند نبود اما نسبت به اون چیزی که فکر میکردم خیلی آروم تر بودم. قطعا اگر چند ماه پیش این اتفاق میوفتاد خیلی تحت تاثیر قرار میگرفتم. امشب اما سبک بودم و حتی داشتم تو ذهنم با خودم میگفتم عجیبه! چرا حالت بد نیست؟! زیادی آرومی! اینجا بود که فهمیدم یه سری از وابستگی هام بدون اینکه خودم بفهمم دارن ذره ذره ازم جدا میشن ...
اتفاق دیگه این چند ماهه این بود که افرادی که از زندگیم حذف شده بودند دارن دونه دونه به زندگیم برمیگردن. میدونم چرا این اتفاق داره میوفته و من در رو واسشون باز گذاشتم. یه جورایی نسبت به ادمها و ورودشون به زندگیم اوپن شدم چون دیگه میدونم ورود ادمها به زندگیم به چه معنیه. چه اونهایی که جدید میان و چه اونهایی که رفتن و دارن برمیگردن. و کلا معنی هر اتفاق کوچیک و بزرگی برام واضحه. در واقع هیج چیزی اتفاقی نیست و میدونم هر اتفاقی میخواد چیو بهم بگه.
هرازگاهی خواب میبینم. که یا یه آزمونه یا یه هینت...دوست ندارم بیشتر از این توضیح بدم.
یه دو سه ماه هم هست که اغلب در حین تمرین هام دچار حالات عجیبی میشم. یه اتفاقاتی رو خیلی واضح تو بدنم و به خصوص سرم احساس میکنم که با زبان بشری قابل توصیف نیست چون فکر نمیکنم ادمها این حالات رو تجربه کرده باشن که بخوان براش کلمه بسازن.
اتفاقات دیگه ای هم بوده ولی فکر کنم فعلا همین کافی باشه. خلاصه خوشحالم که تو این مسیرم و هنوز باورم نمیشه چه جوری به این مسیر کشیده شدم هرچند الان دیگه میدونم هر اتفاقی تو هر دوره زندگیم برای به دست اوردن چیزی که الان دارم بوده...
I don't recognize my feelings anymore
all I know is that my mind has always been stronger than my heart
and I want to keep it that way
یک شخص پلید از حسادت زاده میشود.
با خودخواهی و خشم درباره بی عدالتی هایی که برایش پیش می آید گله و شکابت میکند.
یک شخص خیرخواه همیشه قلبی از شفقت و نیک خواهی دارد.
بدون هیچ نارضایتی و نفرت، سختی ها را با شادمانی و مسرت تحمل میکند.
یک شخص روشن بین هیچ وابستگی ندارد.
در سکوت، مردم دنیا را که توسط خیال باطل گمراه شده اند نظاره میکند.
لی هنگجی
25 سپتامبر 1995
موضوع کشتن بسیار حساس است. ما برای تمرین کنندگان شرایط جدی و سختی را معین کرده ایم که نمیتوانند موجودات را بکشند. اعم از اینکه مدرسه بودا، دائو یا غیرمعمولی باشند، بدون توجه به این که کدام مدرسه یا روش تزکیه ای است، تا انجا که آن روش تزکیه درستی باشد، این مسئله را خیلی مطلق میداند و کشتن را ممنوع میداند... اگر یک زندگی ناگهان از بین برود، خواه یک حیوان باشد یا موجودی دیگر، کارمای بسیار بزرگی به وجود میاورد. در گذشته "کشتن" به طور عمده به گرفتن جان یک انسان اشاره میکرد که کارمای بسیار زیادی به وجود میاورد. اما کشتن موجودات عادی دیگر نیز گناه کمی نیست و به طور مستقیم کارمای زیادی را به وجود میاورد...
از کتاب جوآن فالون
کشتن تو همه مدارس حقیقی ممنوعه، چه کشتن خود و چه کشتن دیگری. اگر میخواید بدونید یک مکتب فکری درست حسابیه یا نه، یک راهش اینه که بدونید نظرشون راجع به کشتن چیه.